-->-->-->
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
-->-->-->
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
-->-->-->
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤پيرمردي صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با يک ماشين تصادف کرد
و آسيب ديد عابراني که ردمي
شدند به سرعت او را به اولين درمانگاه رساندند . .
بقیه در ادامه مطلب
* داستان های گریه آور*...برچسب : نویسنده : [̶̲̅Ⓣ̲̅][̶̲̅Ⓐ̲̅][̶̲̅Ⓝ̲̅][̶̲̅Ⓗ̲̅][̶̲̅Ⓐ̲̅] sad2 بازدید : 687
يک روز يک پسر و دختر جوان دست در دست هم از خياباني عبور ميکردند
جلوي ويترين يک مغازه مي ايستند
دختر:واي چه پالتوي زيبايي
پسر: عزيزم بيا بريم تو بپوش ببين دوست داري؟
بقیه در ادامه مطلب
* داستان های گریه آور*...
برچسب : نویسنده : [̶̲̅Ⓣ̲̅][̶̲̅Ⓐ̲̅][̶̲̅Ⓝ̲̅][̶̲̅Ⓗ̲̅][̶̲̅Ⓐ̲̅] sad2 بازدید : 598
هوا سرد بود،سوزناك و بيرحم.اما صورت محسن خيس عرق.عرق ترس،عرق شرم.در ماشين رو باز کرد و پياده شد.پير مرد افتاده بود روي آسفالت کف جاده.محسن هنوز باورش نشده بود که با صدوده کيلومتر سرعت زده به يه پير مرد... .
بقیه در ادامه مطلب
* داستان های گریه آور*...برچسب : نویسنده : [̶̲̅Ⓣ̲̅][̶̲̅Ⓐ̲̅][̶̲̅Ⓝ̲̅][̶̲̅Ⓗ̲̅][̶̲̅Ⓐ̲̅] sad2 بازدید : 759
دختر، از دوستت دارم گفتنهاي هر شب پسره خسته شده بود ...
يک شب وقتي اس ام اس آمد بدون آن که آنرا بازکند موبايل را گذاشت زير بالشش و خوابيد !
صبح مادرِ پسره به دختره زنگ زد گفت : پــــســــــرم مـــــــــرده ...
بقیه در ادامه مطلب
* داستان های گریه آور*...برچسب : نویسنده : [̶̲̅Ⓣ̲̅][̶̲̅Ⓐ̲̅][̶̲̅Ⓝ̲̅][̶̲̅Ⓗ̲̅][̶̲̅Ⓐ̲̅] sad2 بازدید : 605
دختر : عشقم شرط بندی کنیم؟؟؟
پسر : باشه خانومم ... بکنیم ...
دختر : تو نمی تونی24 ساعت بدون من بمونی؟ ...
بقیه در ادامه مطلب
* داستان های گریه آور*...برچسب : نویسنده : [̶̲̅Ⓣ̲̅][̶̲̅Ⓐ̲̅][̶̲̅Ⓝ̲̅][̶̲̅Ⓗ̲̅][̶̲̅Ⓐ̲̅] sad2 بازدید : 629
اگه قبلا عاشق بودی یا اصلا عاشق نشدی بخون...
دخترک۱۶ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.
پسر قد بلند بود،صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود.
دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند.
از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور اورا می دید
احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها حتی یک سلام به یکدیگر دل دختر
را گرم می کرد.
بقیه در ادامه مطلب
* داستان های گریه آور*...برچسب : نویسنده : [̶̲̅Ⓣ̲̅][̶̲̅Ⓐ̲̅][̶̲̅Ⓝ̲̅][̶̲̅Ⓗ̲̅][̶̲̅Ⓐ̲̅] sad2 بازدید : 607
چند وقت پيش با پدر و مادرم رفته بوديم رستوران كه هم آشپزخانه بود هم چند تا ميز گذاشته بود براي مشتريها ,, افراد زيادي اونجا نبودن , سه نفر ما بوديم با يه زن و شوهر جوان و يه پيرزن پير مرد كه نهايتا 60-70 سالشون بود .
بقیه در ادامه مطلب
* داستان های گریه آور*...برچسب : نویسنده : [̶̲̅Ⓣ̲̅][̶̲̅Ⓐ̲̅][̶̲̅Ⓝ̲̅][̶̲̅Ⓗ̲̅][̶̲̅Ⓐ̲̅] sad2 بازدید : 569
نامه خواندنی و زیبای معشوقه استاد شهریار
روزي استاد شهريار نامه اي دريافت مي کند که روي پاکت يا داخل آن نشاني از فرستنده اش نبود…
شهريار عکست را در مجله اي ديدم خيلي شکسته شده اي، سخت متاثر شدم. گفتم: خداي من اين چهره ي دلداه ي من است؟ اين همان شهريار است؟ اين قيافه ي نجيب و دوست داشتني دانشجوي چهل سال پيش مدرسه دار الفنون است؟ نه من خواب مي بينم. سخت اشک ريختم. بطوريکه دختر کوچکم سهيلا علت دگرگونيم را پرسيد؟ به او گفتم: عزيزم، براي جواني از دست رفته و خاطرات فراموش نشدني آن دوران. به ياد آن شبي افتادم که مي خواستي مرا به خانه مان برساني، همان که به در خانه رسيديم گفتم نمي گذارم تنها برگردي و وقتي ترا به نزديک منزلت رساندم تو گفتي صحيح نيست يک دختر در اين دل شب تنها برود و دوباره برگشتيم و آنقدر رفتيم و آمديم که يکدفعه سپيده دميده بود… و يادت هست که والدينم چه نگران شده بودند. آيا يادت هست به ييلاقمان پياده آمده بودي و من در اتاق به تمرين سه تاري که بمن ياد داده بودي مشغول بودم و اکنون نيز گهگاه سه تار را بدست مي گيرم و غزل زير ترا زمزمه مي کنم:
بقیه در ادامه مطلب
* داستان های گریه آور*...برچسب : نویسنده : [̶̲̅Ⓣ̲̅][̶̲̅Ⓐ̲̅][̶̲̅Ⓝ̲̅][̶̲̅Ⓗ̲̅][̶̲̅Ⓐ̲̅] sad2 بازدید : 582
داستان زیبای معنای دوست داشتن
داستان زیبای معنای دوست داشتن
خانواده بسیار فقیری بودند که در یک مزرعه و یک کلبه کوچک کنار مزرعه کار و زندگی میکردند، کلبه آنها نه اتاقی داشت و نه اسباب و اثاثیه ای. اعضای خانواده از برداشت محصولات مزرعه آنقدری گیرشان میآمد که فقط شکمشان را به سختی سیر کنند. اما یک سال بدون هیچ علتی، محصول کمی بیشتر از حد معمول بدست آمد، در نتیجه کمی بیش از نیازشان پول بدست آوردند…
داستان زیبای معنای دوست داشتن
بقیه در ادامه مطلب
* داستان های گریه آور*...برچسب : نویسنده : [̶̲̅Ⓣ̲̅][̶̲̅Ⓐ̲̅][̶̲̅Ⓝ̲̅][̶̲̅Ⓗ̲̅][̶̲̅Ⓐ̲̅] sad2 بازدید : 556
داستان بی تابی کردن عشق – رمان عاشقانه – داستان شق و عاشقی
.
هر کی میخواست یه زندگی عاشقانه رو مثال بزنه بی اختیار زندگی سام و مولی رو بیاد می آورد.
یه زندگی پر از مهر و محبت.
تو دانشگاه بصورت اتفاقی با هم آشنا شدن ،سلیقه های مشترکی داشتن ،هر دو زیبا ،باهوش و عاشق صداقت و پاکی بودن و خیل زود زندگی شون رو تو کلیسا با قسم خوردن به اینکه که تا اخرین لحظه عمرشون در کنار هم بمونن تو شادی دوستان و خانواده هاشون اغاز کردن.
همه چیشون رویایی بودو با هم قرار گذاشتن بودن یک دفترچه خاطرات مشترک داشته باشن تا وقتی پیر شدن اونا رو برای نوه هاشون بخونن و با یاد اوری خاطرات خوش هیچوقت لحظه های زیبای با هم بودن رو از یاد نبرن.
بقیه در ادامه مطلب
* داستان های گریه آور*...برچسب : نویسنده : [̶̲̅Ⓣ̲̅][̶̲̅Ⓐ̲̅][̶̲̅Ⓝ̲̅][̶̲̅Ⓗ̲̅][̶̲̅Ⓐ̲̅] sad2 بازدید : 572