نامه عاشقانه ثریا به استاد شهریار

ساخت وبلاگ

امکانات وب

❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤-->-->-->❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤-->-->-->قالب وبلاگ | چت روم فارسي
گالری عکس
دریافت همین آهنگ
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤-->-->-->❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤-->-->-->-->-->-->ابزار رایگان وبلاگ-->-->-->❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

-->-->-->

کد سایه دار شدن لینک ها

❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

-->-->-->

کد های افکت بر روی لینک ها

❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

-->-->-->

کد تغییر شکل لینک ها

❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
-->-->-->
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
-->-->-->


کد پیغام خوش آمدگویی

-->-->-->
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤



در اين وبلاگ
در كل اينترنت
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
-->-->-->

سایت عاشقانه لاور فان
-->-->-->

سایت عاشقانه لاور فان
-->-->-->

گذشته من و جانان به سينما ماند
خدا ستاره ي اين سينما نگه دارد

 

استاد که چهره اش دگرگون شده بود سپس به دوست و همدم خود مي گويد: درست نوشته است روزي از من خواسته بود تا از دارالفنون مرخصي بگيرم و به ييلاقشان بروم و وقتي همکلاسي ها از حالم با خبر شدند مرخصيم را از رئيس دارالفنون گرفتند و من شبانه خود را به ييلاق او رساندم. و چون چراغ اتاقش روشن بود در دستگاه شور با سه تار و با چشمان اشکبار غزلي را که سروده بودم را با صداي بلند خواندم:

باز کن نغمه جانسوزي از آن ساز امشب
تا کني عقده ي اشک از دل من باز امشب
ساز در دست تو سوز دل من مي گويد
من هم از دست تو دارم گله چون ساز امشب
مرغ دل در قفس سينه من مي نالد
بلبل ساز ترا ديده هم آواز امشب
زير هر پرده ساز تو هزاران راز است
بيم آن است که از پرده فتد راز امشب
گرد شمع رخت اي شوخ من سوخته جان
پر چو پروانه کنم باز به پرواز امشب
کرد شوق چمن وصل تو اي مايه ي ناز
بلبل طبع مرا قافيه پرداز امشب
شهريار آمده با کوکبه ي گوهر اشک
به گدايي تو اي شاهد طناز امشب

و تا صداي مرا شنيد مي خواست خود را از پنجره به بيرون بيندازد که با التماسهاي من منصرف شد و سپس پدر و مادرش مرا به خانه شان بردند و هنگامي که ما را تنها گذاشتند غزل زير را سرودم:

پروانه‌وش از شوق تو در آتشم امشب
مي سوزم و با اين همه سوزش خوشم امشب
در پاي من افتاد سر از شوق چو دانست
مهمان تو خورشيد رخ و مهوشم امشب
در راه حرم قافله از سوسن و سنبل
وز سرو و صنوبر علم چاوشم امشب
بزداي غبار از دل من تا بزدايد
زلف پريان گرد ره از افرشم امشب
کوبيده بسي کوه و کمر سرخوش و اينک
در پاي تو افتاده ام و بيهُشَم امشب
يا رب چه وصالي و چه روياي بهشتي است؟!
گو باز نگيرد سر از بالشم امشب
بلبل که شود ذوق زده لال شود لال
اي لاله نپرسي که چرا خامشم امشب
در چشم تو دوريست بهشتي که نوازد
با جام در افشان و مي بي غشم امشب
ما را بخدا باز گذاريد خدا را
اين است خود از خلق خدا خواهشم امشب
قمري ز پي تهنيت وصل تو خواند
بر سرو سرود غزل دلکشم امشب

و روز بعد استاد پاسخ نامه دوست جوانيش را که پري خطاب مي کرد چنين سرود:

پير اگر باشم چه غم، عشقم جوان است اي پري
وين جواني هم هنوزش عنفوان است اي پري
هر چه عاشق پير تر عشقش جوانتر اي عجب
دل دهد تاوان اگر تن ناتوان است اي پري
پيل مــاه و سال را پهلو نمي کردم تهي
با غمت پهلو زدم، غم پهلوان است اي پري
هر کتاب تازه اي کز ناز داري خود بخوان
من حريفي کهنه ام درسم روان است اي پري
ياد ايامي که دل ها بود لبريز اميد
آن اوان هم عمر بود اين هم اوان است اي پري
روح سهراب جوان از آسمان ها هم گذشت
نوشدارويش، هنوز از پي دوان است اي پري
با نــواهــاي جـــرس گاهـــي به فـــريادم بــرس
کيــــن ز راه افــتاده هم از کاروان است اي پري
کـــام درويشـــــان نداده خـدمت پيران چه سود
پيــــر را گــــو شــهريار از شبروان است اي پري

نامه عاشقانه ثریا به استاد شهریار

* داستان های گریه آور*...
ما را در سایت * داستان های گریه آور* دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : [̶̲̅Ⓣ̲̅][̶̲̅Ⓐ̲̅][̶̲̅Ⓝ̲̅][̶̲̅Ⓗ̲̅][̶̲̅Ⓐ̲̅] sad2 بازدید : 584 تاريخ : يکشنبه 19 مرداد 1393 ساعت: 2:19